بچه که بودم داستان علی بابا رو خیلی دوست داشتم.
کتاب قصه ی غول چراغ جادو رو می آوردم و با شخصیت داستان همزاد پنداری می کردم.
با غوله نه!! با علی بابا!!
خلاصه هی فکر می کردم که چه آرزویی بکنم و چه آرزویی نکنم.
یادمه اولین آرزوم این بود که صد تا آرزو دیگه داشته باشم ، دومین آرزوم این بود که دو تا چراغ جادو دیگه داشته باشم ، سومین آرزوم هم این بود که یه کامیون تخم مرغ شانسی داشته باشم!!!
بچه بودم خب! عقلم نمی رسید دیگه!!
اگه الان چراغ جادو رو داشتم …
واقعا چی میخواستم؟؟!
پ.ن: هنوز آرزوی سومم رو دارم!!!!